خسته شدم می خواهم در آغوش گرمت آرام گیرم.خسته شدم بس که از سرما لرزیدم... بس که این کوره راه ترس آور زندگی را هراسان پیمودم زخم پاهایم به من میخندد... خسته شدم بس که تنها دویدم... اشک گونه هایم را پاک کن و بر پیشانیم بوسه بزن... می خواهم با تو گریه کنم ... خسته شدم بس که... تنها گریه کردم... می خواهم دستهایم را به گردنت بیاویزم و شانه هایت را ببوسم...خسته شدم بس که تنها ایستادم
آدمک آخر دنیاست بخند
آدمک مرگ همین جاست بخند
آن دست خطی که تو را عاشق کرد
شوخی کاغذی ماست بخند
آدمک خر نشوی گریه کنی
کل دنیا سراب است بخند
آن خدایی که بزرگش خواندی
بخدا مثل تو تنهاست بخند
در زمستانی سرد کلاغ غذا نداشت تا جوجه هایش را سیرکند..
گوشت خودش را می کند و میداد تا جوجه هایش بخورند...
زمستان تمام شد وکلاغ مرد اما بچه هایش نجات پیدا کردن..
وگفتند خوب شد مرد..راحت شدیم از این غذای تکراری.....
این است واقعیت تلخ روزگار ما
تازگي ها ديگر عاشق نيست
هستم اما مثل سابق نيستم
بادبان ها را شکستم يک به يک
فکر اقيانوس وقايق نيستم
طرح لبخندي پر از بي رنگي ام
ديگر اهل بغض و هق هق نيستم
آه من ديوانه ام ....ترکم نکن
با جدايي هم موافق نيستم
دوستت دارم ولي باور نکن
با خودم هم نيز صادق نيستم!
حرفهايم غير هذيان هيچ نيست
تازگي ها ديگر عاشق نيستم